سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 

آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 3629
کل یادداشتها ها : 6
خبر مایه


 

قسمت دوم 
سال 1998

 

طبق معمول هر شب به رختخواب رفتم و خوابیدم. خسته بودم و خیلی زود خوابم برد. مدتی از خوابم نگذشته بود که خواب دیدم در تهران هستم با چند تن از دوستانم و همه سوار بر یک ماشین،مشغول گشت و گذار در شهر. سپس همگی از ماشین پیاده شدیم و شروع به پیاده روی و قدم زدن کردیم. در حالیکه با دوستان میگفتیم و میشنیدیم، ناگهان من به دو تن از اقوامم برخوردم و شروع به احوالپرسی کردیم و دوستانم رفتند. این دو نفر که دو خانم چادری بودند، به من در خواب چنین القاء شد که اینها دختر دائیهای من هستند. در حالیکه کماکان مشغول احوالپرسی بودیم، به ناگهان من یک لحظه به خودم اومدم و متوجه شدم که در حال خواب دیدن هستم و دیدم این دو نفر حتی هیچ شباهتی به  دختر دائیهای من هم ندارند. یک آن، خیلی هیجانزده شدم چراکه مدتها بود که منتظر چنین موقعیتی بودم و اینک فرا رسیده بود. با خونسردی مصنوعی رو کردم به اون دو نفر و بهشون گفتم که:
؛؛   ببینید من میدونم که خواب هستم و دارم خواب میبینم. لطفا به من بگید که شما کی هستید؟ من کجام؟ و خواب دیدن چیه؟   ؛؛

اون دو نفر نگاه غریبی به هم کردند.سپس رو به من کردند و پوزخند خیلی عجیبی به من زدند و بدون اینکه حرفی بزنند، پشتشون رو به من کردند و رفتند. همزمان با رفتن اینها، من بیدار شدم، ولی عمل بیداری کامل صورت نگرفت و من بین خواب و بیداری گیر کرده بودم. (شاید خیلی هاتون این حالت فلج شدگی رو تجربه کرده باشید) یعنی چشمها بسته هست ولی شما قادر به مشاهده کامل اتاق خواب خود هستید، ضمن اینکه قادر به حرکت اندام خود نیستید.

وقتی در این حالت قرار گرفتم تقلا کردم بدن خود را تکان دهم و بیدار بشم که ناگهان  متوجه حضور دو موجود عجیب در اتاق خواب خود شدم و بشدت ترسیدم. یکی از آن دو که، از کمر به بالا شبیه انسان بود و پائین تنش شبیه به یک دم بود، روی در اتاق خواب چمباتمه زده بود و دیگری که زنی بود که  قد بلندی داشت و لاغر بود با موهای وزی کوتاه. فوق العاده ترسیده بودم. رو کردم به اونی که روی در نشسته بود و بهش گفتم: تو دیگه کی هستی؟ در جوابم گفت: من کی هستم، و یکهو پرید روی هوا و بسوی من شیرجه زد و افتاد درست روی من و در من فرو رفت.

سنگینتر از پیش شدم و ترس و عذاب غریبی گریبانگیرم شده بود. در حالیکه دائم در تقلا بودم برای بیداری و خلاص شدن از این کابوس،
 دختر لاغراندام شروع  کرد به چرخ زدن و رقصیدن درست پائین پای من. رقص عجیبی بود که من ازش چیزی نمیفهمیدم. کماکان تلاش میکردم که بیدار بشم و بر اثر این ترس و  تلاش انرزی زیادی را از دست داده بودم. رنج و ترسی وصف نشدنی را متحمل بودم. پس از اینکه متوجه شدم تلاشم بی فایده ست  شروع کردم به خواهش کردن از دختره که دست از سر من بردارند و بروند. بهش گفتم که بدجوری دارم اذیت میشم و تروخدا دستم رو بگیر و بیدارم کن. علیرغم اینکه حرکت دادن اعضای بدنم امکان پذیر نبود، مع الوصف تمام نیرویم را بکار گرفتم تا بتونم دستم را بالا بیاورم تا دختره آنرا بگیره و بلندم کنه. هنگامی که دستش رو دراز کرد و دست منو گرفت، حس کردم که ناخنهای بلندش تو گوشتم فرو رفت.

بلافاصله بیدار شدم. بینهایت وحشتزده بودم. جرات اینکه حتی به اطراف نگاه کنم هم نداشتم. اولین چیزی که گفتم این بود: وای خدایا این دیگه چی بود. حدودا یکربع طول کشید تا قدری به خودم اومدم. به خودم جرات دادم و رفتم تو آشپزخونه و جرعه ای آب نوشیدم. فکرم بشدت مشغول بود. مطمئن بودم تمام چیزی که دیدم، براستی تو اون اتاق اتفاق افتاد. اتفاق فوق بشدت منو تحت تاثیر قرار داده بود. احساس میکردم که در امور ماورا دیگه نباید فضولی کرد، اما از طرفی بشدت کنجکاو شده بودم و میخواستم که بیشتر بدونم.

درست در همین دوران بود که اولین کتابی که در باره خودشناسی و عرفان بود بدستم رسید و ذهن تشنه منو تا حد قابل قبولی سیراب کرد. در بخشی از این کتاب آمده بود که، چنانچه آدم هنگام دیدن خواب و رویا، خودآگاه شود و به هشیاری برسد و متوجه خواب دیدن خود گردد، قادر به کنترل درآوردن برخی امور طی رویا دیدن خواهد شد و میتواند با قدرت فکر و اراده خود در عالم رویا سیر کند و هر جا که بخواهد برود. بعد هم تمرینی داده بود که شخص بتواند هر چه سریعتر، هنگام خواب دیدن به خودآگاهی برسد.

این تمرین را من هر شب قبل از خواب انجام میدادم. چند ماه گذشت. در این مدت اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه چند بار خواب دیدم که در حال پرواز هستم و این پرواز چه لذت فوق العاده ای داشت. هنگام بیداری به طرز غریبی احساس میکردم که خوابم واقعی بود و من واقعا پرواز کرده بودم. یکشب در خواب دیدم که مشغول پروازم:             

شب بود ومن از بالا به زمین نگاه میکردم. جاده ای در اون پائین مملو از اتومبیل بود. سپس از بالای مراتع گذشتم و به یک شهر رسیدم. هیجان انگیز بود. در منطقه مرکز شهر بالای ساختمانهای قدیمی که بیش از دویست سال از عمر اونها میگذشت، چشمم به یک اسم افتاد. Den Helder 

این نام شهری بود در شمال هلند که من هرگز اونجا نرفته بودم. روز بعد از دیدن این خواب دوباره همون حس غریب رو داشتم. شدیدا احساس میکردم که من دیشب بر فراز شهر دن هلدر واقعا پرواز کردم. ماهها بعد که به این شهر رفتم، از تعجب سر جای خود میخکوب شدم. بله من اینجا رو قبلا دیده بودم. بخصوص اون ساختمان زیبای قدیمی که نام شهر بر پیشانی او خودنمائی میکرد.

دقیقا خاطرم نیست که در چه ماهی بودیم، ولی سال 1998میلادی بود. مادرم برای دومین مرتبه به هلند آمده بود و بوی مادر خانه ام را عطرآگین کرده بود و حضورش سبب شده بود که از تنهائی بیرون آیم ولو فقط برای مدت سه ماه. درست در یکی از شبها که تازه به رختخواب رفته بودم، چشمام بسته و گرم شده بود که ناگهان فشار زیادی را در سرم احساس کردم  و همزمان سوت شدیدی در گوشم طنین انداخت و حس کردم با سرعت بسیار زیادی رو بسوی بالا در حرکتم یا در حال پرتابم . این پرتاب و حرکت، گذر از یک تونل سفید رنگ عبور بود. بشدت وحشتزده شده بودم و داشتم از ترس سکته میکردم. تلاش بی امان میکردم که بتونم بیدار بشم  و با هر تقلائی که بود، جلوی این پدیده در حال وقوع را گرفتم و بیدار شدم. اولین چیزی که گفتم این بود: وای خدای من این دیگه چی بود. احساس خودم این بود که من داشتم سکته مغزی میکردم. 

متاسفانه کتابی که مطالعه کرده بودم و اون تمرین را ازش یاد گرفته بودم و شبها انجام میدادم، فقط تا مرحله خودآگاه شدن در خواب رو نوشته بود و هیچ مطلبی و راهنمائی نداشت در مورد اینکه، نشانه های آغاز برون فکنی کالبد اختری چیست و چنانچه چنین تجربه ای بوقوع پیوست چه باید بکنید. یا در مورد علائم و حالات فیزیکی که برای شخص برون فکن ممکنه پیش بیاد، چیزی ننوشته بود. از اینرو من احساس کردم و فکر کردم  که برای سلامتی ام مشکلی پیش اومده و خیلی نگران شدم. این نگرانی زمانی به اوج خودش رسید که من شبهای دیگه هم چنین حالتی رو تجربه کردم و هر دفعه در آغاز، با تقلای بیش از اندازه جلوی روند اونرو گرفتم. هر شب هنگام خواب به محض اینکه چشمانم گرم میشد- ناگهان با صدای شدت یافتن سوتی در گوشم، بدنم دیگر تکان نمیخورد و یا قادر به تکان دادن بدنم نبودم و همزمان احساس میکردم رو بسوی بالا- با سرعت و شدت زیادی در حال پرتاب هستم و داخل تونلی میشدم سفید مایل به خاکستری. قادر به توصیف و شدت ترسم هنگام تجربه این حالت نیستم. قشاری که بهم میومد بی اندازه بود و تقلایی که میکردم برای بیدار شدن و رهایی از این حالت.

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ